اسرائیلیها از صور و صیدا به بیروت آمده بودند و از آنجا داشتند بهطرف بزرگراهی که به دره بقاع میرسید، میرفتند. در بیروت، دو سه تا ارتفاع به نام «جبل باروک» است که جزء ارتفاعات بلند آن منطقه محسوب میشود. ارتش اسرائیل آنجا مستقرشده بود. ما زیر جبل باروک جایی که خط تشکیلشده بود، کنار نیروهای سوریه یکجا را گرفتیم و با عنوان نیروهای اطلاعات عملیات مستقر شدیم.
به گزارش وبگردی، این روزها حزبالله لبنان در نبردی نابرابر در مرزهای جنوبی خود با ارتش تا بن دندان مسلح صهیونیستی که در رؤیای تصرف جنوب لبنان به سر میبرد، مشغول مبارزه شجاعانه بوده و اجازه تصرف و تثبیت هیچ منطقه مرزی را به صهیونیستها نداده است و موفق شده تلفات سنگینی نیز به نیروهای پیادهنظام صهیونیستی وارد کند.
بدون شک بخش قابلتوجهی از این موفقیتهای حزبالله لبنان، مرهون تلاشها و ایثارگریهای رزمندگانی است که چهار دهه پیش علیرغم اینکه خود درگیر جنگی تحمیلی از سوی صدام و حامیانش بودند، به جبهه لبنان و سوریه شتافتند و از برادران دینی خود حمایت کردند.
سردار شهید احمد غلامی از جمله آن رزمندگانی است که در سال ۶۱ و بعد از عملیات بیتالمقدس به جبهه لبنان اعزام شد و به همراه سایر همرزمانش نقش شایستهای در هدایت و کمکرسانی به رزمندگان سوری و لبنانی در نبرد با اسرائیلیها ایفا کرد.
وی که بعد از پایان دوران دفاع مقدس نیز در قالب مستشار نظامی در سوریه و در نبرد با تکفیریها نقش ایفا کرد و در همین جبهه نیز به شهادت رسید، در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «از ری تا شام» به بیان خاطرات و اقدامات رزمندگان ایرانی در ابتدای دهه ۶۰ در جبهه لبنان اشاره کرده که به بهانه نبرد این روزهای حزبالله لبنان با ارتش رژیم صهیونیستی منتشر میشود:
«بلافاصله بعد از عملیات بیتالمقدس، اسرائیل به لبنان حمله کرد. اسرائیلیها بیروت را گرفتند و در جاده بیروت به سمت دمشق آمدند. قرار شد از ایران تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) و لشکر ۲۱ حمزه ارتش به سوریه و لبنان اعزام شوند. روز دوم یا سوم بعد از حمله اسرائیل، به پادگان امام حسین (ع) رفتم. از آنجا نیروها را اعزام میکردند. در حال انتقال و رفتن به واحد عملیات سپاه تهران بودم که موضوع رفتن به لبنان پیش آمد. من هم جزء کسانی بودم که قرار بود به لبنان اعزام شوند.
بیشتر بخوانید:
انتقام از ژنرال خودی
یادی از شهید احمد غلامی
داستان پیوستن یک فرمانده به لشکر سیدالشهدا(ع)
به فرودگاه مهرآباد رفتیم و سوار یک هواپیمای باری نظامی شدیم. ما رفتیم در دمشق پیاده شدیم. ما را به پادگانی در دمشق بردند که به هر چیزی شبیه بود جز پادگان. بچهها به آن مرغداری میگفتند، چون جای بسیار بدی بود و هیچ امکاناتی نداشت. چند روز آنجا بودیم و بعد به محل دیگری انتقال پیدا کردیم. اسرائیل به لبنان حمله کرده بود و داشت بهطرف سوریه میآمد. با نیروهای سوری هم درگیر شده و جنگ سختی در گرفته بود.
حالا ما بهعنوان نیروی کمکی در وضعیتی که خودمان در حال جنگ با عراق بودیم، از ایران به آنجا رفته بودیم. اینکه ما را ببرند در یک خرابه مستقر کنند؛ یک توهین بود. اول ما را در چادرهایی بردند. بعد چادرها را برداشتند و با بتن اتاقهایی درست کردند. سقفش را هم ایرانیت گذاشتند. در و پیکر هم نداشت. شبها آنجا هوا خیلی سرد میشد. بچهها آنجا مریض شدند؛ سرما خوردند. من هم سرمای بسیار سختی خوردم. حمام و جای نظافت نداشت. وسایل گرم کردن آب هم نبود. آن اواخر بچهها میرفتند ظرفهای روغن را خالی میکردند و داخل آنها آب گرم میکردند که حمام کنند.
متوسلیان خیلی از این وضعیت ناراحت شده بود. رفت با مسئولین سوریه گفتوگو کرد. احمد با برادر حافظ اسد به نام «رفعت اسد» دراینباره جر و بحث کرد. تلاش او نتیجه داد و قرار شد جای ما را تغییر بدهند. بعد از مدت کوتاهی که در آن پادگان بودیم، ما را به محلی که برای سازمان پیشاهنگیشان بود، بردند. آنجا نسبت بهجای قبلی بهتر بود. از شهر دور بودیم و آبوهوای بهتری داشتیم. داخل منطقهای بودیم که میتوانستیم نیروهایمان را کنترل کنیم و این برایمان بسیار اهمیت داشت.
نیروهایی که آنجا آمده بودند، اغلب بچههای جنگ بودند. بسیجیهایشان هم بسیجیهایی بودند که در جنگ حضور داشتند. بهتدریج تعداد پروازها به سمت سوریه زیاد شد و نیروهای بیشتری آمدند. ما یک شناسایی کلی در خطوط مرزی سوریه با اسرائیل انجام دادیم و بعد برای کسب اطلاعات بیشتر به سمت قُنَیطَره رفتیم.
ما در آنجا نیروهایمان را تقسیم کرده بودیم. من عملاً مسئول عملیات شده بودم و میبایست نیروها را میبردم در لبنان و سوریه کنار نیروهای سوریه مستقر میکردم. ابتدا مثل عملیاتهای خودمان بچههای اطلاعات را بردیم، در چند پایگاه مستقر کردیم. در جاهای گوناگون، از داخل لبنان تا مرز سوریه چند خط مشخص کردیم که اهمیت بیشتری داشتند. یکی از آن خطوط، در جاده بیروت بهطرف دمشق بود. به آن جاده اشتوره میگفتند. در این جاها ما پدافند کردیم.
اسرائیل داخل لبنان مستقر شد و کمکم خط پیدا کرد. لبنان ارتش نداشت و نمیتوانست با اسرائیل مقابله کند. اسرائیلیها از صور و صیدا به بیروت آمده بودند و از آنجا داشتند بهطرف بزرگراهی که به دره بقاع میرسید، میرفتند. در بیروت، دو سه تا ارتفاع به نام جبل باروک است که جزء ارتفاعات بلند آن منطقه محسوب میشود. ارتش اسرائیل آنجا مستقرشده بود. ما زیر جبل باروک جایی که خط تشکیلشده بود، کنار نیروهای سوریه یکجا را گرفتیم و با عنوان نیروهای اطلاعات عملیات مستقر شدیم.
حدود ۳۰ نفر نیرو گذاشتیم که هم آنجا حضورداشته باشند و هم برای شناسایی بروند و بیایند و کارهای شناسایی را انجام بدهند. عدهای از نیروهای اطلاعات عملیات را هم در ساختمانی کنار یکی از شاخههای رودخانه لیتانی در انتهای غرب بقاع در روستایی به نام غزه مستقر کردیم. نیروهای فلسطینی هم آنجا بودند. یک طبقه ساختمان را ما گرفتیم و در طبقه دیگرش فلسطینیها بودند. یک خط هم در قنیطره درست کردیم.
مسئول بچههای اطلاعات در قنیطره عزیزالله رحیمی بود که الآن هست. بعداً با هم در اطلاعات و «تیپ ۱۱۰ خاتم» همکار شدیم. در جبهه غزه، آقای بیگی را مسئول نیروها گذاشتیم. در جبهه قنیطره، زیر ارتفاعات باروک، حسین شهبازی، مسئول بچههای اطلاعات بود. آنها رفتند شناسایی مختصر و مفیدی از خطوط اسرائیل کردند و اطلاعاتش را در آوردند. نقشههایی هم تهیه کردیم که بعد بر مبنای آن صحبت میکردیم.
منبع:
مژدهی، علی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: از ری تا شام: روایت احمد غلامی، سپاه پاسداران انقلاب سلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۳۹۸، صص ۳۰۹، ۳۱۰، ۳۱۱، ۳۱۲
پایان خبر وبگردی
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خاطره یک فرمانده از رویارویی با اسراییل" هستید؟ با کلیک بر روی فرهنگ و هنر، به دنبال مطالب مرتبط با این موضوع هستید؟ با کلیک بر روی دسته بندی های مرتبط، محتواهای دیگری را کشف کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خاطره یک فرمانده از رویارویی با اسراییل"، کلیک کنید.